بسم الله الر حمان الرحیم
سلام عزیزم من از تو خیلی دور بودم وقتی برام نوشتی کرونا گرفته ای خیالی ناراحت شدم خیلی بیشتر از ان که بتوانی تصور کنی چون با این فاصله و گرفتاری من عملا هیچ کاری ننمیتوانستم برایت انجام دهم و اصلا امکان رفت و امد نبود تو این وضعیت کرونایی که جهان در اتش این ویر.س خطرناک میسوخت و در این وحشتی که همه جهاان را فرا گرفته بود.
من در دیار غربت و تنهایی بزحمت میتوانستم خود را داره کنم و با مسایل عدیده ای روبرو بودم .
اما خدا شاهده هرگز از تو و بچه ها غافل نبودم .
به هر حال تو ار رنج و درد خود مینوشتی و من غصه میخوردنم و هیچ کاری از من بر رنمی امد. تا انکه روز هفتم تو دیگر از تحمل درد خسته شدی و قبول کردی کگه در بیمارستان بستری شوی . روز هفتم از درد های وحشتناک و بیخوبی و سردرد و دلدرد و دل به هم خوردگی و بی اشتهایی خود گفته بودی.
من کنترل خوذد را ا ز دست داده بودم مدام در راه رفتن و در حالت استراحت خود بخود اشکم جاری میشد. تمام دعاهایی که بلد بودم خوانده بودم و نماز ها و حتی کتابهای جدید دعا را جستجو میکردم تا برایت دعایی موثر و سریع الاثر بخوانم
اضطرب عجیبی داشتم بدنم قرمز و یک پارچه اتش شده بودم . خلاصه ان روز بدترین روز زندگی ام بود و کاملا نا امید و عاصی شده بودم و حالت دیوانه واری داشتم
مدام کابوسهای زشتی را میدیدم که مرا کفری میکرد و رهایی از ان برایم ممکن نبود مثل اینکه در بیفوله و غاری زندانی بودم و م دست و و پای مرا با زنجیر بسته بودند. احساس میکردم نفس کشیدن برایم سخت و دشوار است ارزوی مرگ میکردم و با خود میگفتم کاش اصلا به دنیا نیامده بودم.
جهان را پر از ظلم و جور و بیعدالتی میدیدم و نیروهای منفی را غالب و پیروزو نیرو های مثبت را مغلوب وضع عجیبی بود
از بس عصبانی و نارااحت بودم زدم بیرون تا کمی در هوای ازاد حالم بهتر شود زندگی برایم بی مفهوم و بی ارزش شده بود
یک باره تمام نقشه ها و هدفهای خد ا بر باد رفته و کشتی زندگی وخودم را غرقه می یافتم و جهان را پر از کشتی های غرق شده و شکسته .
هر طوری بود نماز خود را در مسجد خواندم و خود را به خانه رساندم البته گمان نمیکردم این غصه ها از بین برود و امید زنده بودن ترا نداشتم صحنه های محبت و عشق تو در نظرم می امد...
وارد خانه شدم خانه تاریک ماشین را پارک کردم وارد هال شدم میخواستم از فرط خستگی خودم را روی مبل رها سازم .
احساس گرسنگی هم داشتم کنار تختم امدم دراز کشیدم و با بی حوصلگی موبایل را نگاه کردم صدای دلپذیر تو که اخرین بار کسل و بی نا و ناراحت بودی . شنیدم که کاملا خوب بود و در پیام صوتی گفته بودیی که بستری شده ای و امپولی بتو تزریق کرده اند که در اثر ان خوب شده ای و دیگر هیچ دردی حس نمیکنی و از ان مهمتر اینکه گفته بودی دکتر ها گفته اند تا 5 روز دیگر مشکلات تو حل میشود و با بهبودی کامل مرخص میشوی.
و اینجا بود که کاملا امیدوار شدم و در یک لحظه افتاب امید تمام زندگیم را روشن و منور کرد تمام ابرها و تاریکی ها کنار رفته بودنا امیدی و یاس من به شادی و خوشحالی و امید تبدیل شده بودانگار دنیا را به من داده بودنداز دو باره تلدی دیگر رخ داده بود . حالا میتوانستم یک غذتی حسابی بخورم و اقعا گرسنه بودم
شکر خدا که ت تانستی با کمک خدا یک بار دیگر زندگی خود را حفظ کنی و پیش من و بچه ها بر گردی
برای امدن نزد شما و بچه ها و دیدار مجدد ثانیه شماری میکنم فعلا خدا نگهدار بهتر است شما هماستراخحت مطلق داشته باشی تا بتوانی زودتر نزد بچه ها برگردی
کلمات کلیدی: